جنگ که آغاز نگشته بود
پایی داشتم
برهنه
اکنون ، سری دارم
بی سایه
کودک دیگر حرفش را برید؛
جنگ که آغاز نگشته بود
شکمی داشتم
خالی از نان
اکنون، دلی دارم
پر از خون
وآن کودک دیگر
که خاموش بود
لب به سخن گشود؛
جنگ که آغاز نگشته بود
پایی داشتم
برهنه
اکنون
فقط، برهنگی را دارم
همه …