پرده، بر افتاد
و دیگرنه چشمان ترا
یارای دیدن بود، و نه کسی را
ازآنچه میگذشت، در آن
از اشک و نومیدی
و تو؛
نه دیدی جهان را
مگر از ورای « چشمک روپوشی » ۱
که آسمان را
به شیشههایی منکسر ریز
مبدل میکرد
وجهان دید ترا،
اما نه آنچنان که بودی
مگر، اعجوبهای را
که از لای خرابههای تاریخ
میخرامید
و دختران « حوا » ؛
نبودند از آدمیان و از آدمیزادگان
مگر,از تبار «زن » از جنس دوم …
و « زن » در حجره ذهن آنها چیزی نبود
بهجز از؛
تداعیای بستر…
و چنین آمد روزگار
که دیگرکسی را
نه یارایی « نه گفتن » بود
نه، « گفتن »
و پرده ،به هم کشیده شد
پایان
پا نوشت:
۱ :مراد چشمک چادری است (برقه )
۲: این شعر در رابطه با مصاحبه « دایان سایر » ژورنالیست آمریکایی در مورد زن در افغانستان سروده شده .
اکتبر- 1996