قطره،
عطش خاک تشنه را
فرونشاند
خاک،
صمیمیت را
با محبت پاسخ گفت
و هدیهیی
آب،
گل را داد
عطش خاک تشنه را
فرونشاند
خاک،
صمیمیت را
با محبت پاسخ گفت
و هدیهیی
آب،
گل را داد
چشمهها را
گِل کردند
و برکهها را
خاکریز
آتش،
در دل کشتزارها افتاد
و آدم ها،
“علف خوار” شدند
گِل کردند
و برکهها را
خاکریز
آتش،
در دل کشتزارها افتاد
و آدم ها،
“علف خوار” شدند
کودک با کنجکاوی
چشم به شیشه دواخانه دوخته،
نگاه میکرد
شیشههای رنگی دارو را
و من،
چشم به کودک دوخته
میاندیشیدم به درد
به آنچه نیاز به دارو
میآفریند
چشم به شیشه دواخانه دوخته،
نگاه میکرد
شیشههای رنگی دارو را
و من،
چشم به کودک دوخته
میاندیشیدم به درد
به آنچه نیاز به دارو
میآفریند
کابل
وقتی طوفان
درراه عزیمت است
پرستوها
کوچ و بار میبندند
تا
بهار را دگرباره بازیابند
من، اما درختم
که پرستوها را
در خویش بار میدهم تا
بهار در من باشد
نه من
در فصل بهار.
درراه عزیمت است
پرستوها
کوچ و بار میبندند
تا
بهار را دگرباره بازیابند
من، اما درختم
که پرستوها را
در خویش بار میدهم تا
بهار در من باشد
نه من
در فصل بهار.