پیامی مگذار
پیامِ متعارف به نرخ روز
پُرم …
از نگاه خالی ولبخند های کاغذی ات،
در جمع
که اتفاقی نیفتاده ست، گویا
که آب از آب، تکانی نخورده
خستهام،
از تکرار
از حرفهای محض
از واژههای بیحضور
که لطفی ندارند از جنسِ جاذبه
تا بکشانند مرا به خود …
یا به چیزی که نیست
طلسم ات جادو نمیکند مثل قدیمها
«خیمهشببازی» به آخر رسیده است …
دستت را خواندهام
چه فرقی میکند
«مهره هفتم» یا … چندم ؟ !
بازی،
تمام ست …
پیامی مگذار
سکوت،
ترجمه نمیخواهد …