و کودک گفت
جنگ که آغاز نگشته بود
پایی داشتم
برهنه
اکنون،
سری دارم بیسایه
کودک دیگر گفت:
جنگ که آغاز نگشته بود
شکمی داشتم
خالی از نان
اکنون، دلی دارم
پر از خون
و آن کودک دیگر که خاموش بود و همه گوش،
لب به سخن گشود:
جنگ که آغاز نگشته بود
پایی داشتم برهنه
اکنون،
فقط برهنگی را دارم
برهنه
سندیاگو