صلح

by | نوامبر 2, 2017 | آیه های منسوخ

جهانگرد آفتاب اکنون
ز شهر ما سفرکرده
ببال کاروان نور
سفرها در افق‌های دگر کرده

منم در خانه‌ام تنها
صدای ریزش باران
بگوش من سرود یاس می‌خواند
شمال سر با زو زو
به درب خانه‌ام انگشت می‌کوبد
همه اوراق درس من
بروی میزتحریرم پرانند ست
ز من استاد فردا ” کنفرانس صلح” می‌خواهد
نگاهم بر تیوری ها شده پاشان
حواس خسته با سطری گلاویز است
و اما او به لبخندی
بروی صفحه‌ی کاغذ دوباره نقش می‌بندد
و من دیگر
فقط از صلح می‌گویم
که با او صلح کردم سر
و فردا خود به‌جای کنفرانس این شعر می‌خوانم
و بر استاد می‌گویم:
مگر صلحی از این بهتر؟!

کابل