در پای ضریح یاد!

by | دسامبر 3, 2017 | آیه های منسوخ

ترا یک روز دیدم من
ز بعد سال‌های رفته در گور فراموشی
ز بعد روزها، آن روزها که آهسته می‌گفتی
برایم “طفلک وحشی”
ترا یک روز دیدم من
ز پشت هاله‌ای از یک غبار گنگ
که پای خسته‌ات پر سنگ‌فرش جاده می‌لغزید
کنارت یک زن اما
هم‌سفر،
شاید، نمی‌دانم
موازی جاده را پیچید
ترا دیدم
تمامی خطوط چهره‌ات را با نگاه خویش دزدیدم
تمام قلب من لرزید
تمام قامتم بشکست
ترا آخر چه می‌شد ای تمام “هستیم” آن روز
تو دیگر تو نبودی
آن‌که چشمش را می‌بست بر “نگاه وحشی‌ام”
آن روز
ترا این سال‌های رفته بشکسته یا یک زن؟
کدامینش ترا خردکرده در پایش؟
خدا، دوزخ کند جایش

ترا یک روز دیدم من
از آن روز
روزها بگذشته است اما
نمی‌دانم چرا می سوزدم این تن
نمی‌دانم چرا دوزخ شده
این زندگی
برمن؟

کابل