بر سراشیب لغزنده دو شانهام
یاقوتهای آتشینی
از بوسههای تو
در تلألو اند
بر زمینهی بلور سینهام
تک گهر آبداری
میدرخشد
از صدف دندانهایت
و بر بازوان تراشیده بلندم
عقیقی، پاکیزه و داغ
هم چو آتش خدایان عتیق
با گهری آراستیام
که هیچ شهبانوی را
هیچ امپراتوری
چنان زیور نبسته است
آتش اضطراب … اضطراب
بر سبز ستان بیقرار روانم
زبانه میکشد
و جوانه ناصبوری از تراکم میلی
بر ساقهی زرد اندامم میروید
غریبتر از گذشتهام
بر سرزمین غریبترین
آه ای ایمان دیر یافته!
چگونه زود گذشت عمر لحظههای عزیز؟
چگونه ؟!
لاس انجلس