من و باران و دوست

by | آوریل 21, 2018 | آیه های منسوخ

،با قامتی
رها شده در باد
با صورتی
پوشیده در حریری از ابریشم باران
من
به دیدار دوست می‌رفتم
،هوا
پر از نفس شسته‌ی بهاران بود
و تپه‌های سبز آبستن
مثال بستری آراسته ز مخمل و اطلس
در آرزوی تنی گرم و داغ و سوزان بود
و دانه‌دانه‌ی باران
به‌سان شبنم زلال شب، به گاه سحر
به برگ برگ گل‌ گونه هام
غلتان بود
و آبشار نرم گیسوان ریخته‌ام
به قله‌های تن سرد من
چه رقصان بود
و من سرود ستایش برای باران را
زمزمه می‌کردم
و روی جاده‌ی خاکی میان جنگل سبز راه می‌رفتم
و جاده بارانی
و راه طولانی
و دوست
چشم‌به‌راهی ورود مهمان بود
دهلی‌نو