باز در خویشم چنان بیمارها
باز دلتنگم من از تکرارها
سر، گران از بار هستی گشت و من
خسته از تردیدها انکارها
تیر عشقی میکشم بر دوش خود
از صف بیگانه بهر دارها
***
یاد آن دلدادگیها،خیر باد
یاد آن دلداری و دلدارها
یاد آن شبها که میدادی مرا
تا به عرش قلب خویشت، بارها
یاد آن با تشنگیها،خواستن
آن فرورفتن به عمق نارها
یاد آن دیوانگیها و جنون
یاد آن دیوانهها، هشیارها
یاد آن از خویش رفتنها ،به خیر
یاد آن بیخوابها ،بیدارها
یاد آن شبها که میآراستیم
بستری در لای گندمزارها
یاد آن مهتابی و آن یاسمن
آن نوازشها ز نیش خارها
***
از چه بگسسته ست پیوندی چنان؟
بس گره افتاده اندر کارها
صد شیار افگنده در رخسارهام
چشمها بگشوده چون جویبارها
***
باز با یادت در ین جوش بهار
شعر من گل خوشه بندد بارها
باز چشمانم به راهت خیره است
در امید لحظهی دیدارها
-واشنگتن استیت
اپریل1986