از گودیهای ظلمت لغزندهی گناه
تا اوج بینشان عبادت
سفر ببال بینشان نور بود
و میهمانی خورشید
که میرفتیم
مرا بخویش بخوان
که شام کوچ ، نه دور است
و بی بهانهی عشق
در ین رباط خراب
نه جای زیستن است
نه کورهراه عبور
من از نژاد آب و آیینهام
و از قبیلهی باران
و با تمام گیاهان وحشی
رابطه دارم
مرا به اوج ببر
همنشین شعلههای رقصان کن
که فصل سرد زمستان
در کمین حضور است
و در این آستان تندر و باد
دل بارانی من
آسمانی ست
که خورشیدش را میجوید
سیاتل-واشنگتن استیت
1987نوامبر