ای چراغ هستیم ای نور نور
ای جهانم بی نگاهت سوتوکور
باز از سودای تو سوداییم
ای طبیب حاذق صفراییم
سینه لبریز هوای خواستن
تن میان تختهبند کاستن
در کجایی تا ببینی حال من
دام غربت چون گرفته بال من؟
«یار من ای یار من ای یار من»
بند دوری هات گشته دار من
بیتو من در این دژ تنهاییام
در زبانها قصه رسواییام
***
ای تو اسباب سرافرازی من
بین میان آتش این بازی من
تا درون آتش تو درشدم
خام بودم پخته گشتم سرشدم
دود ما تا در هوا بالا گرفت
نام ما خود در زبانها جا گرفت
***
هرکجا گر یادی از نام زن ست
قصه ی دلدادگیهای من ست
عطر کی در شیشه پنهان کردنی ست
عشق را خود عشق عریان کردنی ست
کوی تا کو قصهها از عشق ماست
عشق ما را بین کرانه تا کجاست؟
عشق کاینسان هرکه را درخور نبود
کائنات ازبهر آن ،خردی نمود
***
تا که من همصحبت اینان شدم
از تمام خلق روگردان شدم
لطف تا کردند مطلب داشتند
فتنه در دل،مهر بر لب داشتند
معنویت را کسی باور نداشت
جز هوای نفس و تن،در سر نداشت
همچو تو دربند جانودل ،نیاند
صورت تنهاستند،جز گل نیاند
***
عشق تا بر من در رحمت گشود
جلوهها در چشم من معنی نمود
ای که عشق از نام تو مفخر شده
ای تو ذات عشق را مظهر شده
ای تمنای سر سرگشتهام
با تو از بیهودگیها،رستهام
با تو تا معراجها پرواز من
رازها دانی توای همراز من
بیتو همچون عنکبوت بستهام
با تو من معراج را بشکستهام
ای تمنای دل نالان من
گوش کن ای جان!به نای جان من
سورها در نای من افگندهای
جان من از عطر عشق آکندهای
بینیازم کردهای از ناز تن
صیقل دیگر زدی بر روح من
***
در حرفت گنج پنهانی من
مهره ملک سلیمانی من
کی کند فهم تو جان هرکسی؟
کی رسد بر قعر دریا هر خسی؟
***
ای خدا ! فصل جدایی،فصل کن
این شب هجران ما را، وصل کن
تشنگی ده از عطش لبریز کن
آتش این خواستن را تیز کن
لاس انجلس -سپتمبر1985