نبودی، این همه دلخواه
پیش از آنکه برآیم به جستجویت
صدا زنم
از حنجره عشق
نامت را
و گم شوم
در بازتاب صدای خودم
میشکست خوابِ کوچه
با هر گامِ خستهام
به دنبالت
در مرزهای کسالت
زمین که خوردم
آسمان چرخی زد
و افتاد در برکهی چشمم،
وارونه
تو اما پریده بودی
از خط عبور
….
حالا جفت رهاییام
اینسو
بی هول گمشدن
بیهراس از تنهایی
تو اما، اورادخوانان !
به کدام غریبه، تکرار میکنی
افسانه ی چشمبندی دیروزت را
از نو…
“کریمه طهوری ویدا”