دره، با تن سبز جنگلیاش
در سپیدهدم
به انتظار دیدار ما
پلک خواهد گشود
و پرندهها، با آن صدایی شاد و معصوم
به انتظار بازگشت ما
آواز خواهند خواند
و سنگهای پیر و سالخورده
روی سینههایشان
خاطره نشستهای ما را
نقش خواهد کرد
خواب بود یا بیداری؟
وقتی باهم طلوع را دیدیم
و غروب را نیز
من با تو طلوع کردم
بگذار غروبم
در تو باشد
و در فاصله میان این دو
دوست داشتن را
پیمانه کنم
و مهتابی
با خوشههایی ریخته روی پرچینهایش
شب را به انتظار ورود ما
خواهد نشست
و آن بوتههای ارغوان
بیتابی دستان مرا
خواهند جست
هنوز پنجههایم
از نوازش خارها
میسوزند
و برگهای نورس
به تماشای قدمهای ما
قد خواهند کشید
و مخمل سبزههای نورسته
بستر زیبای بر تنهایمان خواهد بود
هنوز تنم با عطر علف آغشته است
ابر، ما را بهخاطر سپرد
و ترانهی یکریز باران
ترنم سکر آوری از عشقمان بود
و خورشید و ماه
نامهای ما را دانستند
هنوز گوشهایم
از طنین کلام عاشقانه پُرند
حس میکنم که خوشبختم
میترسم از تراکم خوشبختی
میترسم از تلاطم این حس
سونا – هند ۱۴ سرطان ۱۳۶۳