ای همنفس ای همصدا، ای عشق بی پهنای من
ای همسفر ای ناخدا، کشتی من دریای من
جاری تو در اندیشهام، ای برگ من ای ریشهام
ای سنگ من ای شیشهام، من ملک و تودارای
من
ای گشته در خونم عجین، ای جان جان ای
همنشین!
ای از تو مستیام چنین، میخانهام صهبای من
ای قوم من ای خویش من، بیگانه با تشویش من
ای نوش من ای نیش من، سرمایه سودای من
ای ساز من ای عود من، مقصود من معبود من
ای هست من ای بود من از توست هوی و های
من
ای نام تو دیوان من، ای درد تو برجان من
وی در حضور قامتت، چون بید لرزان پای من
کابل ۱۳۵۹