روایت گر

by | ژانویه 24, 2023 | عشق به پایان خویش باور ندارد

چون ورق پاره‌ای در کفِ باد
به تکرارِ چرخیدن
و سرخوردن محکومم
شسته شده ٬
از شعری که مفهوم من است

سیزیف وار زیسته‌ام
در افسانه‌ی تقدیر
در روایت هستی

حرفم را
با کلمات صامت
به گوش سنگ‌ها می‌خوانم …

روی جاده‌ی موازی
که به هم نمی‌رسند
آدم‌ها به‌سرعت ماشین
از کنار یکدیگر می‌گذرند

به تابوت تنهایی اندرم
با نفس‌های زنده در تن
و حس سردی خاک
در سینه‌ام