نوشیروان نهای و نه فرهاد میشوی
بازی مکن به عشق که برباد میشوی
گیرم که سقف شیشهی سنت شکستهای
از بند ذهن خویش هم آزاد میشوی؟
من آن سَری که هیچ به جایی نمیرسد
تو آنکه با اشارهای استاد میشوی
ای مرد در صدای شکستم چه لذتی ست
کاین گونه سنگ می زنی و شاد می شوی
خوابت خراب باد که با راحت خیال
روی خرابههای من آباد میشوی
از حلقهای نشان تو آخر پریدهام
با حس آهوانه که صیاد میشوی