باز دل خموش من از چه هوای تو کند
باز تن چو آتشم میل خطای تو کند
باز حرارت تنت سوخت حریر شرم من
بازی آتشی چنین، جان ز برای تو کند
بی تو نمیشود به سر، با تو نمیکند قدر
تا چه قیامتی دگر، عشق بلای تو کند
باز به بارگاه دل، تکیه زدی که بنگری
کافر بتپرست تو، سجده بهپای تو کند
بار دگرصدا زدی، بار دگر من آمدم
معجزه دگر ببین باز صدای تو کند
پادشه خیال من، باز سواره آمدی
از چه غرور نابجا، بر تو گدای تو کند
من به وفای کاذبت، دل به خطا
مهرِ دگر نمیکند، آنچه جفای تو کند
کابل – افغانستان