تو از کدامین اوج
تو از کدامین معراج
بازمیگردی
که غرور عاصیام را
اینگونه به سجود تحیری میبری
تا کدامین جا
در چه زمانی
سفر نمودیم
حینی که بازایستادیم
و به عقب نگریستیم و دیدیم
که بازگشت،
در پیلهی تجرد خویش
محصور مانده بود
و ابریشم تنیده
از وسوسهی رفتن و رفتن
ما را بخویش میخواند
دیشب تمام شب
در هجوم لحظههای خاطره و یاد
و در وزش دقیقههای وصل
این حضور تو بود
که تن رهاشده در شط تنهایی مرا
روی شنهای گرم ساحل امیدواری میخواباند
دیشب را
تو چگونه زیستی
که نفس گرم هستیات را
در بستر تنهایی من
دمیده بودی
در من، چشمهی زلالی میجوشید
که خورشید را
میخواست در آیینهی خویش بنگرد
من،
با دستان تو
جاری شدم
ای گوارایی چشمه از آن تو
من،
چونان گنج پنهانی بودم
هنگامیکه به تصرف تو درآمدم
و تو، چنان سرور بزرگواری
حینی که حجاب از رخم برداشتی
خوشبخت زیستی،
بدین گونه رها
خواب است اگر این
حاشا، حاشا
که خواب مرا
بیداری در پی باشد
“دهلینو”
“کریمه طهوری ویدا”