«نامت، ستارهای است که بر پیشانی آسمان میدرخشد»
در سوگ ” تارا خوانجمنش” دوستی که تکرار نخواهد شد
«تارا»
نامت
همچون تندر گذرایی
در گلوی تیرگی چکید
آسمان
از ستاره خالی شد
خدای را ای ستاره دور!
چگونه باور کنم
نبض جاری زمان
بهیکباره از تپش بازماند
و خاک بی آزرم
ترا گستاخانه در آغوش کشید
غم نبودنت،
در نگاه یاران
و حضور غایبت
بر بال ثانیهها
خدای را ای حضور همیشه!
چگونه باور کنم
هوا
از عطر نفسهای تو
خالی است
و زندگی
از شور بیدریغت
اشیا سنگینی غیبتت را
بر شانههای خویش حمل میکنند
و جادههای شهر
نقش گامهای شبانهای ما را
بر جبینهایشان
هنوز شهر
با واژه شادی
خو نکرده است
و باران همیشه
اشکهای نریختهی یاران تواند
در چارسوی زمان
آغوش پیراهنت
از صمیمیت اندام تو
خالی است
و شانههای مویت
بر تاری از گیسوان تو
چنگ میزنند
غم نبودنت
باغچه را پیر کرده است
و خریده گلابهای خشکیدهات
هنوز
خانهام را معطر میکند
لبخندت
راز شکفتن گلهای نیلوفر است
و یادت
در ذهن آب و آیینه، جاری
نامت
چون ستاره تابانی
که بر آسمان یارانهها میدرخشد
و جایت
میان عشق
جاودانه
پر
و
خالی
شرمسار بخت خویشتنم
که هنوز دیدار را
نشانهای از ظهور درپی نیست
و ما
میان برزخ و هستی
آتش را
با قلبهای خویش پیمانه میکنیم
سندیاگو – پنجم سپتامبر 1992