غزل کتاب چشمت ، تو بخوان بمن دوباره
که دگر غزل سرایم ، نه کلام شعرواره
به مداری می نشینم ، که جز از رخت نه بینم
چو تو آفتاب و مهری ، منت همچو تک ستاره
تو کتاب چشم خود را ، بگشا بمن غزل وار
که کنم چو فال حافظ ، ز کتابت استخاره
….
به عبادات رهم داد ، چه جهانی آن شهم داد
چو اجازت گهم داد ، که ترا کنم نظاره
تو شرر زدی به دینم ، نه همین که بریقینم
چو در آتشت چنینم ، بد ما بر این شراره
همه شب غزل نیوشم ، غزل تو برده هوشم
من از آن دو چشم و گوشم ، غزلت مکن کناره
غزل کتاب چشمت ، تو بخوان بمن دو باره
که به بال شعر نابت ، گذرم خود از ستاره
کابل _ ۱۳۵۹