چشمانت، خونی ست دهانت بوی خون میدهد سرخاند انگشتانِ شیطانیات در آستینِ معامله … روی چند نعش...
Kwidaa
دعوت
by Kwidaa | آوریل 25, 2017 | آخرین سرود ها
به جزایر آفتابی یونان مهمانم مکن، و یا به سواحل آبهای گرم اسپانیا بهتلافی لحظههای که رفتهاند...
خود زندگی نویسی – بخش دوم
by Kwidaa | آوریل 14, 2017 | نامه ها و خاطرات
اداره کل هنر و ادبیات که من عضو آن بودم تحت مدیریت "فریده انوری" نخستین خانم در رأس اداره هنر و...
وعده گاه
by Kwidaa | آوریل 6, 2017 | آخرین سرود ها
از ته پشتههای خاک از تل آهن و سمنت بیرون می آرند ، نیمهجان نوزاد کوچک را عروس تنها را کودک گچ...
جنس دوم
by Kwidaa | آوریل 5, 2017 | آخرین سرود ها
پرده، بر افتاد و دیگرنه چشمان ترا یارای دیدن بود، و نه کسی را ازآنچه میگذشت، در آن از اشک و...
خود زندگی نویسی
by Kwidaa | مارس 24, 2017 | نامه ها و خاطرات
خود زندگی نامه نویسی آغاز: پدر نوشته بود؛ «درحالیکه پاغنده پای سپید برف ، درختان توت حیاط را آذین...
در سوگ ” تارا خوانجمنش”
by Kwidaa | مارس 19, 2017 | و خورشید نام عشق را میدانست
«نامت، ستارهای است که بر پیشانی آسمان میدرخشد» در سوگ " تارا خوانجمنش" دوستی که تکرار نخواهد شد...
همراه
by Kwidaa | مارس 17, 2017 | آخرین سرود ها
همراه ی منی کنار شانه های خا لی ام درامتداد خط تنهایی در ازدحام همیشگی آدم ها در اندازه های مکعب...