Kwidaa

،با قامتی رها شده در باد با صورتی پوشیده در حریری از ابریشم باران من به دیدار دوست می‌رفتم ،هوا پر...

این کیست، این نشیمن جزیره تنهایی که تاجی از عشق بسر دارد و موکبی از بخت زیر پا؟ این شهبانوی کدامین...

با کدامین تقدیر بلند شعر جامت را خواهی سرایید ای تقدیر من! که هستی مرا با انگشتانت تو پیوندی است و...

بر سراشیب لغزنده دو شانه‌ام یاقوت‌های آتشینی از بوسه‌های تو در تلألو اند بر زمینه‌ی بلور سینه‌ام...

کنار رود کابل تنها نشستم و دریا گریستم با کودکان زخمی با مادران خسته با چهره‌های خشک بی‌فریاد و بی...

تو از کدامین اوج تو از کدامین معراج بازمی‌گردی که غرور عاصی‌ام را این‌گونه به سجود تحیری می‌بری تا...

با بهار آمدم ز راه سفر و یکی شاخه گل به دیدارت بازکن شیشه‌های پنجره را به در انگشت می‌زند...

نفسِ روز نمی‌زد از گاهی که خورشید مرده بود و شب سیاه‌مست در سراپرده، اُطراق می‌کرد جماعتی نشسته...